این داستانهای اصلی آتش کمپ را بگویید تا مخاطبان خود را غاز کنند.
هیچ وقت برای یک داستان ترسناک حال و هوای عالی تر از زمانی نیست که دور یک آتشدان یا آتش کلاسیک جمع شده باشید. با رقص شعلهها، سوسو زدن سایهها، و تاریکی در دسترس - این داستانهای ترسناک، ترسناک، کوتاه و ترسناک آتش کمپ شما را کمی نزدیکتر به چراغ قوه خود میکند.
عروسک نفرین شده
سوزی عروسک ها را دوست داشت. در واقع، تمام دیوار اتاق خواب او عروسک بود. قفسه به قفسه، او دو دوجین عروسک داشت که نامشان را گذاشت و دوست داشت. یک روز در حالی که با مادرش برای خرید رفته بودند، از کنار یک مغازه عروسک فروشی جدید رد شدند. ویترین فروشگاه پر از عروسک بود - همه عروسک هایی که سوزی می خواست. اما بهترین عروسک این بود که خودش در گوشه ای نشسته بود. با موهای فرفری بلوند توت فرنگی، لباس آبی کم رنگ و کفش های مشکی، او قطعا زیباترین بود.
هرچقدر تلاش کرد، مامان سوزی نمی خواست برایش عروسک بخرد یا حتی پا به مغازه بگذارد. مغازه پشت سر هم، مادر سوزی به قفسه های بی پایان گلدان ها، نقاشی ها و لباس های خسته کننده نگاه می کرد.
آن شب وقتی به خانه رسید آرزو کرد که این عروسک فقط مال او باشد. او هر چیزی می داد. صبح روز بعد، سوزی از خواب بیدار شد و متوجه شد که عروسک بلوند توت فرنگی روی قفسه نشسته است - فقط هیچ عروسک دیگری او را لمس نمی کند.انگار از او می ترسیدند. او به آشپزخانه دوید تا از پدر و مادرش بپرسد که کی آن را خریدند، اما چیزی جز سکوت به او سلام نکرد. در آغوشش صدای خنده عروسک را شنید.
چاله کلید متل
بعد از سفر تمام روز برای چهارمین روز متوالی، مرد تصمیم گرفت که به اندازه کافی غذا بخورد و برای خواب آماده شد. در حالی که او به یک هتل خوب امیدوار بود، آماده بود آن را رها کند و خوشحال بود که به هر متل مراجعه کند - مهم نیست چقدر خراب و فرسوده است.
او از این فکر پشیمان شد، زیرا متل بعدی تنها ۶ اتاق بود و از زمانی که برای اولین بار در دهه ۴۰ ساخته شد، نمیتوانست به روز شود. کارمند متل وقتی زنگ سرویس را در لابی شیفت یک اتاقی که قهوهساز و نان شیرینیها و دوناتهای یک روزه هم بود به صدا درآورد، با تعجب به او نگاه کرد. در فکر دوم، آن قهوه نیز چند روزه به نظر می رسید.
کارمند کوچک کلید اتاق چهار را به او داد و به او گفت که اگر در طول اقامتش به چیزی نیاز داشت زنگ بزند. او تمام شب آنجا خواهد بود.
هنگامی که مرد از کنار اتاق اول و اتاق دوم رد شد، متوجه شد که ماشینش و کارمند تنها خودروهای داخل پارکینگ هستند. عجیب بود، با توجه به اینکه وقتی او به اتاق سه نزدیک میشد، نور روشن را دید. از سوراخ کلید نگاه کرد و زنی را دید که از در دور شد و بی صدا وارد حمام شد.
قفل درِ خودش را باز کرد، با خوشحالی کفشهایش را درآورد و روی تخت افتاد. او صدای گریه ملایمی را از اتاق همسایه شنید، اما این گریه زیاد طول نکشید و او هم اینطور نشد. سریع خوابش برد.
حوالی دو بامداد با تکان از خواب بیدار شد، هرچند نمی توانست دلیلش را بگوید. سر و صدا نبود و با این حال قلبش تند تند می زد. تصمیم گرفت سرش را خالی کند، بیرون رفت تا یک قدم بزند.
چراغ اتاق سه هنوز روشن بود و او بار دیگر به سوراخ کلید نگاه کرد و کنجکاو در مورد این مهمان مرموز بود. تنها چیزی که دید قرمز تیره بود. عجیب بود، فکر کرد، شاید حوله ای آویزان کردند.
به سمت لابی رفت تا ببیند آیا ممکن است غذایی برای رفع نیاز به یک میان وعده نیمه شب وجود داشته باشد. منشی و شیرینی های کهنه اش تمام آن چیزی بود که در لابی پیدا کرد. او شروع به رفتن کرد اما کنجکاوی او را بیشتر کرد. "مهمان اتاق سه، او خوب است؟" کارمند گیج به نظر میرسید، "امشب جز تو مهمانی نیست." مرد به آرامی آب دهانش را قورت داد، در حالی که کارمند قهقهه ای می زد، "اگرچه برخی از شهرک ها ادعا می کنند که روح یک زن در آن اتاق زندگی می کند. اما من هرگز او را ندیده ام. اما آنها ادعا می کنند که او چشم های قرمز خونی دارد."
کمپر گمشده
(شما از شریکی می خواهید که در آخر تری فریاد بزند تا گروه را به وحشت بیاندازد.)
یک تابستان، در اردوگاهی در آدیرونداکس، پسر جوانی برای اولین اردوی خود در خواب هیجان زده بود. آماده برای ماجراجویی و دوست یابی، هفته اول گذشت.تری به خانه نوشت و به پدر و مادر و برادرش از همه دوستان جدید و باحالش، مهارت های تیراندازی با کمان و اینکه با چه سرعتی می تواند اسکله را در وسط دریاچه شنا کند، گفت.
در حوالی نیمهشب در حین بررسیهای معمولی مشاور، کول نور خود را از طبقه هشتم رد کرد و دید که تخت تری خالی است. کول بی سر و صدا کابین را ترک کرد تا دیگر کمپینگ ها را بیدار نکند و به سمت کابین مشاور رفت. کول با نفس نفس زدن گفت: بچه ها، تری گم شده است. گروه سویشرت ها، چکمه ها و چراغ قوه های خود را برداشتند و به سمت جنگل رفتند. کول فریاد زد: "تری! تری! تری!" دوباره و دوباره. صدایش آرام تر شد تا اینکه چیزی جز زمزمه ای دور نبود.
گروهی دیگر از مشاوران تری را در پشت کابین پیدا کردند که پس از یک سفر راه رفتن در خواب آرام خوابیده بود. کول هرگز برنگشت، اما برخی می گویند هنوز هم می توانی شنید که او تا امروز به دنبال کمپینگ می گردد.
" تری!!"
راز گفتن داستان ترسناک آتش کمپ
خوب تعریف کردن یک داستان ترسناک ساده است! این نکات را دنبال کنید تا همه از ترس فریاد بزنند.
- از ولوم های مختلف با صدای خود استفاده کنید. شنوندگان خود را با یک زمزمه به داخل بکشید، سپس با یک فریاد کوچک آنها را مجبور کنید بپرند.
- از افزودن جلوه های صوتی با استفاده از صدای خود، کوبیدن پاها یا کف زدن دستان خود نترسید.
- چراغ قوه خود را سوسو بزنید یا به طور ناگهانی آن را در فاصله دور خاموش کنید تا حواس شنوندگان شما پرت شود. زمان خوبی برای ترس از جامپ است.
- در یک استوری از تعداد زیادی جامپ اسکر بگذرید. در غیر این صورت آنها برای بعدی آماده خواهند بود.
- گاهی اوقات، بهترین داستان ترسناک با زمزمهای روایت میشود که در تخیلات آنها زنده میماند - حتی بدون ترس از پرش.
- یک دوست را بگیرید تا در داستان گویی ترسناک به شما کمک کند! از آنها بخواهید که در اطراف بخزند، صدا ایجاد کنند یا حتی با چند خط غیرمنتظره به داخل بپرند.
داستانهای کلاسیک و پرطرفدار ترسناک آتش کمپ
دنیای تاریک و شبح وار از داستانهای کلاسیک آتش کمپ وجود دارد. از افسانههای شهری گرفته تا کتابهایی که باعث میشود از خوابیدن با چراغهای خاموش بترسید، اینها کلاسیک هستند.
- روبان مخملی - دختر کوچکی بزرگ میشود و به همه اطرافیانش میگوید که تحت هیچ شرایطی نمیتواند روبانی را که دور گردنش میبندد بردارید.
- انگشت پا - در جنگل جستجو میکند، به دنبال موادی برای افزودن به خورش است، پسر جوانی یک قارچ مودار پیدا میکند تا در قابلمه اضافه کند.
- The Hook - یک زوج وقتی در یک Lover's Lane تاریک پارک میشوند، خود را در معرض ضربهها و خراشهای وحشتناک میبینند.
- مجسمه دلقک - یک پرستار بچه خودش را با مجسمه دلقک به اندازه واقعی در خانه ناآرام می بیند.
- هیچهیکر ناپدید شده - اواخر شب است، بعد از جشن جشن، و دو پسر نوجوان دختری همسن خود را در کنار جادهای روستایی میبینند. آنها او را به خانه سوار می کنند تا بفهمند همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.
- مرد خندان - بیخوابی بهترینهای یک مرد جوان را دارد، و او برای پیادهروی آخر شب در محلهاش میرود. فقط، او تنها نیست. اما شاید این فیلم کوتاه چهار دقیقهای وهمآور همه را - از جمله شما - به همان اندازه ترسانده باشد. مراقب ترس از پرش باشید!
- داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی - اوج داستان های ترسناک، این کتاب و دنباله های آن شما و دوستانتان را تا طلوع آفتاب بیدار نگه می دارد.
- پادکست NoNap - از افرادی که داستان های NoSleep را زنده کردند، اینها شما را با کابوس رها نمی کنند.
- افسانه های شهری داستان های بسیار خوبی برای گفتن در تاریکی ایجاد می کنند.
در تاریکی با داستان های ترسناک سرگرم کننده ترین است
اجازه دهید تاریکی شبح وار در داستان های ترسناک آتش کمپ شما داستان نویس شما باشد. یک داستان جدید بگویید تا همه را ترسانده یا با یک افسانه شهری یا حتی یک مجسمه دلقک وحشتناک، آن را کلاسیک نگه دارید. شما می خواهید مطمئن شوید که چراغ قوه شما باتری های تازه دارد.