داستان های الهام بخش برای نوجوانان مشکل

فهرست مطالب:

داستان های الهام بخش برای نوجوانان مشکل
داستان های الهام بخش برای نوجوانان مشکل
Anonim
نوجوان مشکل دار
نوجوان مشکل دار

خواندن یک داستان الهام‌بخش برای نوجوانان می‌تواند به شما کمک کند تا در موقعیت‌های تیره و تار امیدوار باشید. وقتی به نظر می رسد زندگی در بدترین حالت خود است، فکر نکنید که تنها هستید. بسیاری از نوجوانان جای شما بوده اند و توانسته اند از چالش ها عبور کرده و زندگی سرشار از امنیت، آرامش و شادی داشته باشند.

داستان های الهام بخش درباره نوجوانان مشکلی که بر چالش های زندگی غلبه کردند

داستان‌های الهام‌بخش زیر برای نوجوانان مشکل‌دار درباره نوجوانان از هر طبقه‌ای است. ممکن است متوجه شوید که می‌توانید با برخی از داستان‌ها ارتباط برقرار کنید، یا ممکن است متوجه شوید که با وجود اینکه این نوجوانان در پایین‌ترین حد خود بودند، هنوز هم توانستند از سنگر بیرون بیایند و زنده بمانند.

مبارزه دنیل برای یافتن مقبولیت

دانیل در خانواده ای بزرگ شد که والدینش مصرف کننده مواد مخدر و الکلی بودند. در تمام ساعات شب افراد غریبه به خانه رفت و آمد می کردند. یک شب مردی وارد اتاق دنیل شد و به او تجاوز کرد. او 13 ساله بود. او به پدر و مادرش گفت، آنها آن را رد کردند و گفتند که او احتمالاً یک کابوس دیده است. دانیل تصمیم گرفت از خانه فرار کند و عضو یک باند محبوب در جامعه شود.

او خیلی به این افراد نزدیک شد و آنها را تحسین کرد. آنها بهترین الگو برای او نبودند، اما او به این نتیجه رسید که آنها بیشتر از پدر و مادرش به او اهمیت می دهند. او احساس می کرد که بهتر است کاری را که آنها می خواهند انجام دهد، وگرنه ممکن است آنها نیز به او پشت کنند. او شروع به دزدی، تعرض به مردم و استفاده از مواد مخدر و الکل کرد. مدت کوتاهی بعد، او به دلیل جنایات خود پنج سال را در بازداشتگاه نوجوانان گذراند.

در مدتی که آنجا بود، درمان را شروع کرد و دینی یافت که در آن آرامش یافت.او متوجه شد که چرا به باند پیوست و چگونه زندگی اش از کنترل خارج شد. تا زمانی که محکومیتش تمام شد، او یک سخنران عمومی و مربی همسالان برخی از زندانیان جوان بود. پس از آزادی به دانشگاه رفت و روانشناس کودک شد.

جستجوی آماندا برای عشق واقعی

وقتی آماندا هفت ساله بود، پدرش مادرش را ترک کرد. این موضوع مادرش را ویران کرد و او به شدت شروع به نوشیدن کرد. یک شب، مادرش به خاطر چندین DUI و اتهامات دیگر به زندان رفت. دادگاه تصمیم گرفت که او یک مادر ناشایست است، و از آنجایی که خانواده دیگری برای مراقبت از آماندا در دسترس نبود، او به سیستم نگهداری رفت.

ابتدا عالی بود، چون بالاخره توانست جزئی از خانواده ای باشد که واقعاً به او اهمیت می دهند، یا اینطور فکر می کرد. چند هفته پس از نقل مکان، والدین رضاعی او تصمیم گرفتند که کار نمی کند، بنابراین آماندا به خانه دیگری فرستاده شد. خانه دوم به خوبی خانه اول نبود، اما آنها بهتر از مادرش از او مراقبت کردند.با این حال، پس از سه هفته، آژانس تشخیص داد که این خانه برای سرپرستی مناسب نیست و آماندا به جای دیگری رفت. در سومین خانه سرپرستی خود، او یک بار دیگر خانواده ای دوست داشتنی پیدا کرد. او چهار ماه ماند و در نهایت فکر کرد که خانه‌اش را پیدا کرده است - این تا زمانی است که خانواده تصمیم گرفتند دیگر در مراقبت‌های خانواده شرکت نکنند.

در خانه ششم، آماندا خود را متقاعد کرد که هیچکس او را در این دنیا نمی‌خواهد. او برای تسکین این احساسات شروع به لباس پوشیدن کرد که توجه زیادی به او جلب شود و هر محبتی را که می توانست بپذیرد. این به این معنی بود که او به شدت فحشا بود و خود را در معرض خطر ابتلا به بیماری های مقاربتی و بارداری قرار می داد. در واقع، او گفت که برایش مهم نیست که باردار شود، زیرا از داشتن یک بچه کوچک برای در آغوش گرفتن، نوازش و عشق ورزیدن مشکلی ندارد.

حدود یک سال بعد، آماندا باردار شد و پدر نمی‌خواست هیچ کاری با بچه داشته باشد. او 15 ساله بود و در انتظار یک فرزند بود. از آنجایی که والدین رضاعی او برای مراقبت از یک نوزاد مجهز نبودند، او یک بار دیگر به یک خانه پرورشی دیگر فرستاده شد.او نه تنها از خانه به خانه می پرید، بلکه فرزندش نیز به همین سرنوشت دچار شد - تا اینکه سرانجام خانواده ای را پیدا کرد که او را همان طور که بود پذیرفتند.

به دلیل تعهد، مراقبت و عشق این خانواده به آماندا، او توانست دبیرستان را تمام کند و به دانشگاه برود. آسون نبود او مجبور بود دو شغل کار کند، هزینه مراقبت از کودک را بپردازد و دروس خود را انجام دهد، در حالی که از فرزندش مراقبت می کرد. تمام کار سخت نتیجه داد. او در نهایت با مدرک بازرگانی فارغ التحصیل شد و مدیر مهد کودک یک مرکز مراقبت روزانه است.

شورش جسیکا علیه قدرت

جسیکا از یک خانه دوست داشتنی و مرفه آمد. تنها مشکل این بود که جسیکا هرگز به اندازه کافی احساس خوبی نداشت. والدینش می‌خواستند که او در همه چیز بهترین باشد و می‌خواستند آنها را بهترین دوستان خود بداند. هنگامی که جسیکا به سن نوجوانی رسید، تصمیم گرفت که دیگر نمی تواند خواسته های والدینش را تحمل کند و هر کاری که می توانست بر خلاف میل والدینش انجام داد، که شامل پیوستن به جمعیت اشتباه، نوشیدن مشروبات الکلی، مصرف مواد مخدر و ارتکاب جنایت بود.پدر و مادرش نمی دانستند چه چیزی به او وارد شده و از آینده او می ترسیدند. جسیکا اهمیتی نمی داد که او در مسیری تاریک پیش می رفت. پدر و مادرش او را در یک کمپ بیابانی ثبت نام کردند.

اردوگاه بیابان شامل فعالیت‌های شدید و تاکتیک‌های مستقیم ترساندن بود. هر روز به جسیکا یادآوری می‌شد که اگر شکل نگیرد، عواقب بسیار بدتری در زندان یا زندان خواهد داشت. پس از پایان اردو، جسیکا به عنوان یک فرد کاملا متفاوت و جدید به خانه رفت. والدین او از طریق مشاوره خانواده می‌دانند که کجا اشتباه کرده‌اند، و همان‌طور که جسیکا از بازگشت دخترشان خوشحال بودند.

الهام بخش نوجوانان آشفته

با داستان های الهام بخش به نوجوانان مشکل الهام دهید. شنیدن یا خواندن چنین داستان هایی می تواند به آنها کمک کند که حتی در مواقع سخت، امیدی را ببینند.

توصیه شده: